20 فروردین ماه ، سالروز شهادت هنرمند متعهد و سید شهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی(1372ش)
21 فروردین ماه ، سالروز شهادت امیرسپهبد صیادشیرازی به دست منافقان(1378ش)گرامی باد .
ما خادم این ملیتم
مثل کارمندها نمى آمد ستاد کل; که هفت ونیم یا هشت صبح، کارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، کارت خروج.
زود مى آمد و دیر مى رفت.
خیلى دیر.
مى گفت:
«ما توى کشور بقیه الله هستیم. خادم این ملتیم. مردم ما رو به این جا رسوندن، مردم. باید براشون کار کنیم. »
مانند صیاد شیرازی باشید
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی حدود 17 سال با عارف وارسته مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی مراوده داشت و دست پرورده ایشان بود. آیت الله بهاءالدینی می فرمود :
آقای صیاد یک روحانی است که یک مشت روحانی را به دور خود جمع کرده است.
یکبار وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند ایشان فرمودند : بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا را دارید و هم آخرت را.
یکبار که شهید صیاد خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیده بود، به چهره او نگاهی کرده و خطاب به او فرموده بود: ما نور شهادت را در چهره شما می بینیم.
شهید آوینی :
مرده اوئیم و بدو زنده ایم
مراسم عید بود مرتضی حال عجیبی داشت، دید و بازدید آن سال برای او جلوهای دیگر داشت. همه ما متوجه تغییر روحیات او شده بودیم.نگران شدم اماسعی کردم کسی از این موضوع مطلع نشود.
یک شب همینطور که با هم صحبت می کردیم. گفت:«نمی دانم این روزها چه خوبی کردهام که خدا این حال خوب را به من داده است»
مرتضی ماهها بود که آسمانی شده بود اما عقل زمینی، قدرت درک عشق او را نداشت، عاشقان زمین را تنگنای محبس درد میدانند و زمانی که پیک وصال فرا میرسد از شادی و شعف در پوست خود نمیگنجند و ذکر قلب و روحشان این است که:«مرده اوئیم و بدو زندهایم».
منبع: کتاب همسفر خورشید
شهید آشنا
روزی که به پاکستان رسیدیم سید عجیب دلشاد بود، یک روز به کنار مزار عارف حسینی رفتیم. آقا مرتضی نشست، کنارمزار و برای ساعتی گریه کرد معاون شهید عارف حسینی آنجا بود.
با چشمانی شگفتزده به او نگریست! با تعجب پرسید:«شما قبلاً ایشان را دیده بودید»
سید مرتضی اشکهایش را پاک کرد و از کنار مزار برخاست و گفت:«خیر، من قبلاً ایشان را ندیده بودم»
مرتضی تمام شهدا را میشناخت، خون همه آنها در رگهای او میجوشید. چهره هر شهیدی را که میدید میگفت:«فکر کنم روزی من او را دیدهام اما همه آنان را مرتضی به چشم یقین دیده بود. شب های سید شبهای نجوا با شهیدان بود»
منبع : کتاب همسفر خورشید
حضور رهبری بر مزار شهیدان آوینی و صیاد
دلم برای صیادم تنگ شده
قرار بود صبح روز عید غدیر برود خدمت آقا و درجه سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند خودش می گفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند، حس می کنم از من راضی هستند.
وقتی ایشان راضی باشد امام عصر (عجل الله فرجه) هم راضی اند. همین برایم بس است. انگار مزد تمام سال های جنگ را یکجا بهم داده اند.» صبح روز بعد از خاکسپاری، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(سلام الله علیها)، سر قبر صیاد، اما پیش از آنها کس دیگری هم آمده بود، آقا که فرمودند:
«دلم برای صیادم تنگ شده، مدتی است ازش دور شده ام.»
مروارید گم شده رهبر
همه میدانستند آن روز مراسم خاکسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود آیتالله سید علی خامنهای در این مراسم باشکوه شرکت کنند، در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند:
«من دلم گرفته، دلم غم دارد، میخواهم بیایم تشییع پیکر پاک شهید آوینی. من افتخار میکنم به وجود این بچههای نویسنده و هنرمندی که در این مجموعه حوزه هنری تلاش می کنند. این آقای آوینی را آدم وقتی سیما و چهره نورانیاش را میبیند، همینطور دوست دارد به ایشان علاقمند بشود».
منبع : کتاب راز خون صفحه 30