هر که در دل سر سوزاندن یاران دارد
دل شکستن به خدا حسرت و تاوان دارد ...
با همان سنگ جفایی که شکستی ما را
شکَند قلب خودت ، حادثه جریان دارد
تو بهار منو و هم جان و قرارم بودی
گشته پاییز بهار و دلم افغان دارد
آن جوانی که دلش خرم و مسرور تو بود
پیرمردی شده و حال پریشان دارد
به روی خود نمیارد که دلش خون گشته
ظاهرا خنده ولی ، دیده ی گریان دارد
دیدم از "دوست" بسی رنج فراوان اما
عاشق هر لحظه دلش میل به احسان دارد
ای نگارا تو بخوان حرف دل از چشمانم
زجفای تو مدام اشک چو باران دارد
بود مهمان تو هر دم ز محبت آنکه
بردر خانه خود این همه مهمان دارد
من حلالت نکنم ، چون که هلالم کردی
این هلالی ست که از آن مه تابان دارد
من زتو این همه بی معرفتی را دیدم
دم نیاوردم و گفتم همه درمان دارد
کاش میگفت صبا شاعر دلخونت را
یار نادم شده و میل به جبران دارد
(شعر از قدح)
+ گاهی خیلی راحت با رفتار یا حرفامون دل کسی رو که دوستمون داره رو میسوزونیم و میشکنیم ...
شاید دیگه فرصتی برای جبران و دلجویی پیش نیاد ...
بلند شو و دلش رو بدست بیار ، شاید فقط منتظر یه بهونه س
شاید بعدا خیلی دیر بشه ای دوست خیلی ...