"خود اغراقی" در زادروز "قدح"
نیمه اسفند بود و آفتابی زاده شد
دشمنی ها رخت بست و عاشقی ها ساده شد
از وجود نازنینش شهر گویی جان گرفت
ابرهای تیره رفت و آسمان دلداده شد
شهر را خانه تکانی کرد و گرد غم برفت
ناخوشی بار سفر را بست و دور افتاده شد
تا که روی مه جبینش را پدر دید از فرح
شکرُ لِله گفت و حاضر بر سر سجاده شد
از همان ایام او را یک "دچاری" شد رقیب
روح نا آرام او را همچنان "سمباده" شد
نیست او را از "دچاران" ذره ای بیم و هراس
همچو کوهی استوار و فی المثل آزاده شد
مِی بریزید و به شادی این قدح ها پر کنید
ساقی شهر بیان ، یعنی "قدح" جان ، زاده شد
+ سپاس از اظهار لطف دوستان در قدح قبلی و پست های قبل .
+ از استاد و دوست عزیزم جناب آقای دچار هم ممنونم که متواضعانه اجازه فرمودن که در این شعر با ایشون شوخی بشه.